قدر و قدرت ِ« شب های قدر» ماه رمضان را بدانیم.
تا همسایگی با خداوند راهی نمانده؛ آغوشت را باز کن...
خداوند حالا در مجاورت توست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
به علت حجم سنگین مطالب،ویژه نامه ی حضوردر جشن خانه سینما در دو شماره تقدیم می شود.
دوازدهمین جشن خانه سینما / شهریور 87
خب! شما مثلاً این دل را در نظر بگیرید!؛ جایش اینجاست،توی قفسه ی سینه. بعد یهو می افتد کنار پاشنه و قوزک پا!... کِـی!؟... وقتی که در جشن دوازدهم خانه ی سینما نشسته ای و از قبل می دانی که ترانه علیدوستی امشب در جشن حاضر نمی شود؛ یعنی یکی از این پرنده های پوستر جشن دوازدهم غایب است؛ و حتی از بالای برج میلاد می بینی که چراغ اتاقش روشن است و دارد از طریق سایت سینمای ما اخبار لحظه به لحظه ی جشن را دنبال می کند... ولی یهو توی صفحه ی تله ویزیون بزرگی که دارد مراسم جشن را نشان می دهد،می بینی که درست در ردیف ِپشتی ابراهیم حاتمی کیا نشسته است.
دوربین که یک لحظه چرخید روی حضار،ما هم هول شدیم و گفتیم که جواب مخاطبان وبلاگ را چه بدهیم که در مقدمه ویژه نامه ی حضور به آنها با مستندات کافی گفتیم:« درست است كه ترانه عليدوستي در اين دوره نه نامزد كسب جايزه شده و نه حتي احتمالاً عضو اهداكنندگان جايزه باشد و نه حتي جزو حضار؛ جايش خالي و سبز است و دلتنگش مي شويم ». وای! اعتبارمان چه می شود!؟ از بقالی که آن را نخریده ایم!
هم خوشحالم وهم دلنگران که چطور فردای جشن باید بنشینم و هرچه عکس و خبر از جشن هست را با سرعت لاک پشتی اینترنت جمع و آرشیو کنم.
اسامی کاندیداها خوانده می شود و گروه کر حاضردر مراسم هم در استقبال از برندگان جوایز همنوایی سنگینی را انجام می دهند. آنقدر کارشان درست است و با جدیت انجام می دهند که نگران حنجره شان می شوم. خدا قوت شان بدهد. صدا،دوربین،حرکت،کات.
* فیلم کنعان در هیچکدام از رشته ها کاندید نشده؛ البته فیلم های مهم دیگری هم هستند که از نگاه داوران مخفی مانده اند. عادت کرده ایم.
راستش را بخواهید،من از همان وقتی که شنیدم آقای امین تارخ به عنوان دبیر جشن انتخاب شده، امیدم به حتی کاندید شدن ترانه علیدوستی برای کسب نشان بازیگری از دوازدهمین جشن بزرگ خانه ی سینما را از دست دادم! حالا چرا!؟ بماند. البته یکجور پازل چینی است که باید به یقین برسم.
جایزه ی بازیگر اول مرد می رسد به خسروشکیبایی به خاطر فیلم « ستاره بود». امیدوارم این تصور درنزد هیچ کس به وجود نیامده باشد که چون ایشان ارتحال کرده اند،این جایزه را به صورت تزئینی اهدا کرده اند. فیلم « ستاره بود » به خاطر شرائط ویژه اش( مدت زمان کم و...) اکران عمومی نشده؛ اما کسانی که در دو سه نوبت نمایش ِجشنواره ای آن را دیده اند،حرف های عجیبی در مورد بازیگری خسروشکیبایی می زنند. کلماتی مثل شاهکار،مثل استثنایی. نگارنده که به صورت معجزه آسایی موفق به رؤیت این فیلم شده ام،معتقدم که نوع بازیگری آقای شکیبایی در این فیلم حتی بسیار بهتر از بازیگری درهامون است. ابراهیم مشرقی درتمامی طول فیلم بغض دارد و گریه می کند. بازی با لحن و ترکیب مواج آن با حس غلیظی از درماندگی و گفتگوی درونی... شاهکار و خارق العاده است.
جایزه را پویا شکیبایی به نیابت از پدر می گیرد. همسر محترمشان هم حضور دارد و مدام اشک است بر گونه شان. کلیپ مربوط به خسرو شکیبایی را هم امیر پوریا( منتقد باسواد و فهمیده ی مطبوعات سینمایی) ساخته و اصلاً هم جالب نشده است. با تمام احترامی که نسبت به ایشان قائلم ،اما راست می گویند که منتقدان، کارگردان های شکست خورده اند.
از جانب یکی از دوستان وبلاگنویس،مأمور به انجام تکلیفی هستم. باید برایش از هنرمند محبوبش عکس بگیرم : ابراهیم حاتمی کیا... و حالا از نمایشگر مراسم می بینم که دست ِ بر قضا ترانه علیدوستی و ابراهیم حاتمی کیا در مجاورت هم هستند. یک تیر با دو نشان... البته نمی خواهم به ترانه علیدوستی نزدیک بشوم. باید بدانم که مأموریت من امشب چیز دیگری ست؛ و این یعنی تعارض ِموضوع با پس زمینه.
به نزدیکی سن و محل اهدای جوایز می رسم. ابراهیم حاتمی کیا در تیررس است و یکمرتبه می بینم که تنها تشابه چهره ها در صفحه نمایشگر باعث شده بود که خانم محترمی را که پشت سر ابراهیم حاتمی کیا نشسته را با خانوم علیدوستی اشتباه بگیرم. خنده ام می گیرد.

پس ازجشن خدمت جناب آقای حاتمی کیا می رسم و پس از عرض سلام، همراهش سوار آسانسور می شوم و پارکینگ می روم و راهش می اندازم و می رود و از تمام مراحل هم با اجازه اش عکس می گیرم؛ فقط از حسب احترامی که وبلاگ اقلیما درنزد همه ی ما وبلاگنویس ها دارد.
پس ازمتفرق شدن مهمان ها،با سعید و احمد و علی که از بهترین دوستانم هستند،کنار اتوبان ایستاده ایم؛ در کمال تعجب( قسم می خورم ) همان خانم با مادر محترم شان می آیند و کنارما می ایستند و منتظر ماشین هستند؛ یک لحظه خواستم بروم جلو و به بهانه ای برایشان ماشین بگیرم که راحت بروند و در آن ازدحام جمعیت اذیت نشود. مهدی است دیگر!
*********
جشن دوازدهم خانه ی سینما با تمام کاستی ها و ناداوری ها و خوبی هایش هم حتی ، به پایان رسید.
شما را نمی دانم،اما مرور این جشن ها و ورق زدن صفحه خاطرات برای خودم بسیار شیرین بود. وقتی به گذشته نگاه می کنم،می بینم که راه طولانی ای را طی کرده ام. « شش سال ». نوشتنش آسان است،اما برگه های تقویم... ؛ شش سال همراهی برادرانه و مشفقانه با پدیده ی معصوم سینمای ایران، عمر کمی نیست. اگر در این زمینه بخواهیم رشته ای دانشگاهی مصوب کنیم،باید بگویم که مدرک کارشناسی ارشد آن را دارم.
اگر از ابتدای این ویژه نامه آرام آرام عکسها را نگاه کنیم و پایین بیاییم،یک پروسه و سیری از ترانه علیدوستی می بینیم. از حضور او... از زندگی او.
او دارد « بزرگ » می شود. روزی که هفده ساله بود و فیلم اولش را بازی کرد، بسیاری می گفتند که خودش را مثل یک نابازیگر زندگی کرده و به زودی هم فراموش می شود و تمام؛
حتی می گفتند که سیمرغ بلورین بیستمین جشنواره فجر را به او ندهیم که مغرور نشود. دایه هایی بودند بهتر ازمادر... و مادر یعنی صبر؛و مادر یعنی استقامت؛و مادر یعنی دنیایی ماورای زمین... و چه خوب مادری بود ترانه؛ که به تمام این واژه ها در حیطه ی خودش اصالت بخشید و ماند و ماندگار شد.
ترانه علیدوستی تا به حالا نشان داده که حرکت درستی دارد. او اگر همین حالا هم از سینمای ایران کنار بکشد، یاد و خاطره اش با همان پانزده سالگی اش همیشه به خوبی در تاریخ سینمای ایران ذکر خواهد شد.
ولی او هنوز در ابتدای راه است. هنوز این جاده ی پر از همواری و ناهمواری، نقش گامهای او را،سلوک او را می طلبد و به مبارزه می خواند.
ترانه علیدوستی با فیلم اولش،تعریف و صفتی ازخودش ارائه داده به معنای صبور،به معنای استقامت و به معنای تمام آن چیزهای خوبی که از مادرمی شناسیم. او « مادرکوچولو» ی سینمای ایران است.
درست است که ترانه علیدوستی روی شانه های ما بزرگ شده، اما او حالا نوک پیکان و نماینده ی خوب نسل ماست.

ما برای دفاع از شعور و بینش ِخودمان، برای دفاع از نسلی که مدام محکوم به سطحی نگری و ابتذال می شود،برای دفاع از نسلی که مدام« محکوم » به چیزی می شود که حتی به آن« متهم » نیست، قشر شاخص و مشهور« ترانه علیدوستی ها » را داریم.
ترانه علیدوستی، گلادیاتور ماست.
پایان
... بعضی چیزها و بعضی افراد را بی بهانه دوست می داریم...مثلا من نمی دانم که چرا فیلم هامون را اینچنین مشتاقانه دوست دارم و یا ... را و یا بسیار پدیده های دیگر را.