توضیح نگارنده: این مقاله،در فروردین ماه امسال نوشته شده...حاصل تعطیلات نوروزی ام. یعنی زمانی که توقیف فیلم سنتوری،رسما اعلام نشده بود و منتظر خرداد و بعد مرداد ماه بودیم...پس این مقاله از اتفاقاتی که بعد از فروردین ماه برای فیلم سنتوری و محسن چاووشی افتاد،بی خبر است.
نکته ی دوم اینکه این مقاله به صرف انعکاس در وبلاگ خانم علیدوستی نگاشته نشده. (پیش از این توسط نویسنده در وبلاگی متفرقه منتشر شده است)چرا که فروردین ماه امسال خبری از این وبلاگ نبود.پس بنابراین طرز نگاهم در این مقاله، شاید مغایر با رسم الخط این وبلاگ باشد...و اگر در این صحیفه ی سینمایی این مقاله منعکس شده،از باب احترامی ست که به فیلم سنتوری و دنیای شریفانه ی عاشقانه اش قائل هستم و باید ادای دینی می شد.
*
*
این شبه مقاله با ارادت تمام تقدیم می شود به ساحت ِمقدس ِعشق ِحقیقی...که به قول بانو فروغ فرخزاد:
...عشق تنهاست و از پنجره ای کوتاه به بیابان های
بی مجنون می نگرد.
حق هر گونه انتشار، تنها اختصاص به نویسنده وبلاگ هواداری از خانم ترانه علیدوستی دارد و انعکاس این نوشته در سایتها و وبلاگهای دیگر، منوط و منحصر به کسب اجازه از نگارنده می باشد...جهت استفاده می توانید به این مطلب از وبلاگ،لینک جداگانه بدهید...کپی- پیست نکنید...خواهش می کنم بگذارید حقوق همدیگر را رعایت کنیم!...پیشاپیش از به کار بردن بعضی کلمات و ترکیبات،که ساحت ِپاکیزه ی قلم را کمی مخدوش کرده است،پوزش می طلبم.
کنکاشی درباره ی شیوه ی نگاه جوانان ایرانی به مقوله ی مهجورعشق؛ با نگاهی به جامعه،هنر،سیاست و... آثار موسیقایی:
محسن چاووشی

حیات هنری محسن چاووشی-آهنگساز و خواننده- و آنچه را که ما از او به عنوان نماینده ی تهاجم عشق ستیز در عرصه موسیقی نام می بریم را باید به دو دوره تقسیم کرد:قبل از آلبوم "متاسفم" و بعد از این آلبوم که از لحاظ نگاه کاملا با هم تفاوت پیدا کرده اند و گاه به مرز تعارض رسیده اند...لب کلام اینکه جانب عشق را نگه داشته است...قصد داریم به روایت این تغییر بنشینیم و در خلال آن به بازخوانی جوانان مان بپردازیم... و در ضمن لازم به توضیح است که تصویری که در این مقاله از جوانان ایرانی ارائه شده،حائز تمامی آنها نمی شود...هستند معدود فرشته هایی که در این زمهریر زمستانی، با دل های بهاری اشان زندگی می کنند...و عجیب از این شهر سیاه که تمامی فرشته هایش با سر به زمین می خورند و بال هایشان می شکند و آب می شود.
مقدمه:
اگر در عرصه موسیقی عامه پسند،سال 1385 را به نام بنیامین بهادری زده باشند،سال نوی 1386شمسی را بی گمان باید به نام محسن چاووشی طلا کوب کرد...و عیار این طلا وقتی بیشتر و مرغوب تر هم می شود که آخرین ساخته ی استاد بزرگ سینمای ایران آقای داریوش مهرجویی احتمالا در تابستان اکران بشود و رنگ پرده ی نقره ای را ببیند.

"احتمالا" را از آن جهت گفتم که فیلم سنتوری ،موسیقی متنی دارد به نام محسن چاووشی که متاسفانه این صدا، به علت ِکج و کوله سلیقگی مسئولان وزارت ارشاد در رده ی آثار غیر مجاز تعریف و در واقع : تحریف شده است...و چه ارشاد مثمرثمری که به هرچه مهر تحریم می زند، از قضا محبوب تر می شود...

و خطرناک تر اینکه با اکران غیر قابل پیشگیری فیلم سنتوری- که حمایت های مجامع سینمایی و لابی های قدرتمند و البته به حق داریوش مهرجویی را پشت سرش دارد-اگر چاووشی ِغیر مجاز الان یک هوادارداشته باشد،بی تردید در پنج ضرب خواهد خورد و چاره ای جز "تحویل"به جای "تحریم"برای ساکنان ساختمان بهارستان نمی ماند.
## چاووشی را دوست دارم و از باب مزاح می گویم اگر این خجالت لعنتی اجازه ام می داد به او I Love you هم می گفتم...
چاووشی در میان مجامع فرهنگی جوانان این مرز و بوم هوادارانی دارد که حاضرند برای او جانشان را هم بدهند(...البته من تا این حد هوادارش نیستم...من حتی به خاطر محمدرضا شجریان هم حاضر به این فداکاری ها نیستم...فداکاری و جان نثاری فقط و فقط برای ناصر!!- در تمامی زمینه ها- و خسرو شکیبایی و ترانه علیدوستی- در زمینه هنر سینما-) و تنها نگرانی و دلواپسی و عذاب وجدان هواداران بی شمار چاووشی این است که چرا باید آثار این هنرمند را بدون آنکه حقوق مادی خالقش- به خاطر عدم صدور مجوز و تکثیر غیرقانونی - رعایت شود،از دستفروشان میدان انقلاب تهیه کنند...چه میهن گل و بلبلی داریم...فقط به اسامی این میادین و "چیز"هایی که در مقابل تقاضای ملت در آنجا عرضه می شود توجه کنید و ببینید که چه گندی به سرتا پای همه چیزمان پاشیده شده...
به اسامی میدان ها خوب توجه کنید: میدان محمدبن ذکریای رازی(گمرک سابق)/محل عرضه مشروبات الکی و موتور سیکلت های مسروقه...میدان مولوی(همان مولانای عارف خداشناس حق گو)/محل عرضه مرغ و خروس و مخدرات و پوستر و عکس هنرپیشگان و خوانندگان خارجی و لوس آنجلس نشین...چهارراه حافظ(نیازی به معرفی ندارد... همانی که پاکت فال هایش را زنان فاحشه با عشوه های ارزان توی خیابان تجارت می کنند)/محل عرضه گوشی های دزدی موبایل و کوپن فروش ها و فیلم های غیر مجاز هالیوودی با کیفیت دی وی دی و زیر نویس فارسی...خیابان ناصر خسرو/ محل عرضه زیر زمینی داروهای حیاتی تاریخ مصرف گذشته ای که دولت از ترس اینکه با سیستم بیمه از قیمت های گران آن حمایت نکند،داروخانه های رسمی اش را خالی نگه می دارد و از طریق دست های همیشه پنهان، داروها را می رساند به دست دلالی که به هوای یافتن یک شغل آبرومند، کشاورزی و دامداری اش را توی شهرستان رها کرده و بدتر از زلزله ی هشتاد ریشتری آوار شده توی تهران و حالا دارد به جای کاشتن گل و تربیت ِکفتر، خشخاش درو می کند و کفتار تربیت می دهد.......و میدان انقلاب اسلامی( همان میدانی که نامگذاری اش به پاس یادبود ریخته شدن خون هزار آزاده ی شریفی بوده که به هوای مبارزه با فرهنگ غیر اسلامی حکومت ابلهانه ی پهلوی، پا به برف ِسفید بهمن 57 گذاشتند و با حقانیت خود،خونینش کردند)/ محل عرضه و پیروزی ِتمام آن چیزهایی ست که حکومت اسلامی به خاطر مبارزه با آنها حیات یافته است...
...مطلب به درازا و راه باریکه ی خطیری وارد شد که اصلا قصد و نیت نویسنده نبود...فقط قرار بود از محسن چاووشی بنویسم:
گهگاهی نامش را از دوستان شنیده بودم...فقط نامش را و صدایش را هنوز نه...تا یک روز صبح زود که از عالم و آدم خسته شده بودم و حال خودم را هم نداشتم ،خزیدم گوشه ی خالی صندلی اولین ماشینی که به مسیرم می خورد... من زیاد آدم تنوع طلبی نیستم،اگر ابتدای یک خط را بگیرم تا انتهایش می روم و در این مسیر هم اصلا به خطوط دیگر توجهی نمی کنم...حتی گاه با علم به این نکته که آن خطوط شاید خیلی بهتر و شایسته تر از خط اولیه من هم باشند...با موسیقی شش و هشت و پاپ و راکی که این روزها متداول شده،زیاد سر سازگاری ندارم...سنتی ،شجریان و ناظری گوش می دهم و پاپ سنگین هم داریوش...و گهگاهی آثار خوانندگان انگشت شمار(به تعداد انگشتان یک دست!) را...زیاد اهل این شاخه به آن شاخه شدن نیستم...چهارده- پانزده سال است که هر روز دارم روزنامه ی همشهری می گیرم،با آنکه می دانم مطلبی هم برای خواندن ندارد...روزنامه ی شرق- خدابیامرز- مطلب برای خواندن داشت که سریع توقیف اش کردند...القصه...نشستم توی ماشین و با دلی گرفته داشتم بخار از شیشه پاک می کردم و باران را تماشا...که راننده نامردی نکرد و انگشتش را گذاشت روی دکمه ی پخش صوت ماشینش...ماشین نگو،بگو مرهم!بگو پماد پروکسیکام !!...صدا همانند مه پیچید توی فضای ماشین و توی روح خسته ی من...و همه جا را به تسلط خود در آورد... و برای شنیدنش نمی شد سکوت نکرد و دیوانه نشد...با آنکه پیشانی ام یخ می زد،اما چسباندمش به شیشه ی سرد و خیس ِماشین؛ و خیلی تشنه به آن چیزی که داشت جرعه جرعه،شتک می زد به جداره ی روح ام ،دل دادم و دل بستم...می گویند که گاهی مسیر دلپذیرترازمقصد است...یعنی همین!...حیف که به انتهای زمان کارناوال موسیقی رسیده بودم...وقت پیاده شدن با صدایی که انگار می خواست قربان صدقه ی راننده برود،پرسیدم : اسم این خواننده چیه؟...و محسن چاووشی اینچنین وارد فهرست چهره های محبوب فرهنگی ام شد...
شدیداً هم عشق سینما هستم...در ده روز برگزاری جشنواره فیلم فجر سر و ته من را باید از سالن های سینما پیدا و جمع کنی...و داریوش مهرجویی که استاد مسلم هر عاشق سینه چاک سینماست...جشنواره بیست وپنجم، هم به خاطر خود مهرجویی و هم به خاطر محسن چاووشی که چند تا از کارهای آلبوم متاسفم را مهرجویی در فیلمش آورده بود مشتاق دیدن سنتوری بودم... و سنتوری مهرجویی همانی شده بود که انتظارش را داشتم...

نه نه!اشتباه نکنید! سینما را خیلی خوب می شناسم و می دانم که سنتوری در کارنامه مهرجویی نمره ی عالی ای ندارد...ولی چه کنم که حدیث نفس علی سنتوری،عرق جانش بدجوری به تن من نشست...علی سنتوری را درک می کنم...و بدون خجالت به او می گویم: دوستت دارم...و زخم هایت را می شناسم.
محسن چاووشی؛ دوره ی اول...قبل از آلبوم "متاسفم":
کمتر انسانی پیدا می شود که صحت عقل داشته باشد و آنوقت ادعا کند که آنچه این روزها دارد توی خیابان ها و محافل خصوصی بین دختران و پسران ایرانی می گذرد،نامش "عشق" است...سکه ی کلام بزرگ احمد شاملو که روزگاری سرود :...فراسوی مرزهای تن ات/ دوستت می دارم...حالا آنقدر بی مفهوم و ماورایی شده که...!
...جریان عاطفی ای که این سالها درحال اتفاق افتادن است را اگر قرار بر نامگذاری باشد،باید چشم ها را از خجالت بست و گفت:هوس...باید گفت : شهوت... و سریع هم زبان ِمطهر را غسل ِجنابت داد... خطوطِ تصویرِ هفت قلم آرایش شده ی مهووس! و مشهووتِ!! امروزی هیچ شباهتی به تمثال بی بدیل معشوقان و محبوبان ِپیشین ندارد...نه ناتاشا، آبی از آبروی الهی لیلی دارد و نه کامبیز می داند که رسم و اسم مجنون را چگونه باید بنویسد...کافی بود که لیلی خنده ای ملیح بزند،مجنون را با همین تبسم ِکوتاه چند پله به بلندای عرش ِمعنویت نزدیکتر و مقرب تر می کرد...و اصلا چرا دارم تاریخ را نبش قبر می کنم...در همین طهران قدیم، بزرگترین زینت ِدختران جوان این بود که گوشه ای از سنجاق سرکوچکشان را از زیر روسری می گذاشتند بیرون...و این بزرگترین و ترس آورترین آرایش شان بود که با دیده شدن سایه ی پدر و برادر بزرگتر - که خردسال ترین پسر خانه از خواهر جوان هم بزرگتر بود - سریع آن را هم پنهان می کردند...و یا اگر مادر به پسر بالغ ش پیشنهاد می داد که :بیا برویم خواهر رفیقت را برایت خواستگاری کنم...انگار که به تمام آرمان هایش توهین شده باشد...برای اولین بار سر مادرش نیمچه فریادی می زد و می گفت خواهر علی ،برای من مثل تو است ،مثل آبجی منیژه است...و یک هفته می رفت توی لک که چرا به غیرتش توهین شده...ولی امروز... امان از دست ِامروز...
تنها یک سوراخی ِدر ِاتاق،یک پنجره ی رو به حیاط ِخانه ی همسایه،کافی است تا قید غیرت را زد و با پسرهمسایه تنها به هوای خواهرخوشگلش رفیق شد و کم کم بازی ها را از کوچه به حیاط خانه ی طرف کشاند و از آنجا به اتاق پذیرایی و بعد به بهانه ی بازی قایم باشک، برادر را فرستاد به اتاقی دیگر تا چشم بگذارد و از همه جا بی خبر بماند...و از کجا معلوم که این برادر هم به فکر حیاط همسایه ی کناری نیست... می خواهم بگویم که اگر مشهووت(بر وزن معشوق- حق اکتشاف کلمه ی مشهووت و مهووس،برای نویسنده ی این وبلاگ محفوظ است) امروزی به جای تبسم های ملیح لیلی گون، قهقهه های کریه می زند،نه تنها شاهِت(بر وزن عاشق) را به حیطه ی معنویت غریبه تر می کند ،بلکه او را به تنهایی شهوت آلود بستری حرام و ممنوعه که میزبان سفره ی جهنمی تن هایی برهنه است دعوت می کند و پیش می کشاند... و این جاست که دنیای ترانه های محسن چاووشی متولد می شود.
ترانه ها و متن اشعار آهنگ های چاووشی در زمانی متولد و سروده شده اند که زبان ِحال جوان های این دوره است...در وقتی که مشهووت،خیانت کرده (...خیانت به تعریف خودشان...آها ،یادم بیندازید حکایتی را که از زبان جناب حاج آقای قرائتی شنیده ام برایتان در چند سطر پایین ترتعریف کنم...البته اگر قول بدهید که جمله ی خارج پرانتز را فراموش نکنید و سر رشته از دست تان رها نشود،همین جا تعریفش می کنم...حاج آقا قرائتی- که کاملا برای من قابل احترام هستند و مجالس شبهای قدری که در مسجد باشکوه دانشگاه تهران با حضور ایشان برگزار شده و می شود،جزو خاطرات خوب مذهبی من محسوب می شود - در یکی از نشست هایشان که از تلویزیون پخش می شد،حکایتی را تعریف کردند که کاملا در راستای اهداف این نوشته است...می گفتند...(نقل به مضمون...و البته می دانید که قلم من با زبان رسمی حاج آقا قرائتی تفاوت بسیاری دارد...روایت را با قلم پخت من بخوانید)... تعریف می کردند که در زمان شاه ،نیمه شبی،از در کاباره ای،زنی نیمه عریان با عصبانیت می زند بیرون...همراهش که طبیعتا باید مرد باشد،متعاقب زن می آید و مقابلش را می گیرد...می گوید:عزیزم چی شده؟...و زن حرفی می زند که مرد تا آخرین دندانه ی زیپ شلوارش آتش می گیرد...زن نیمه عریان در حالی که دارد از شدت عصبانیت می لرزد و از همین لرزش هم ریمیل هایش از روی مژه هایش می ریزد توی صورتش،به مرد معترض می شود که توی کاباره چرا پیش چشم ِمن زنی کاملا عریان را ماچ کرده ای!؟...و همه امان این را خوب می دانیم که ماچ از بوسه خیلی شدیدتر و جدی تر و پیام دارتر است...سئوال : اگر مرد،زن ِثانوی را در خفا ماچ و یا بوسه می زد و بعدها خبرش می پیچید،آیا زن اولیه اینقدر ناراحت می شد؟...و یا اگر مرد پیش چشم زن ِاولیه،زن ِثانویه را بوس می نمود، آیا زن اینچنین ناراحت می شد؟...مطمئنا پاسخ به هر دو سوال منفی است،چون خیانت در طبقات مختلف معانی متفاوت و گاه مغایری با هم دارند...

زن در حالی که دارد مرد بی وفا را برای ابد -...یعنی دقیقا تا اولین کادوی جواهرنشان برای آشتی کنون- ترک می کند،می گوید که تو لیاقت خانم" شریفی" مثل من را نداری...و بعد همان خانم شریفه با همان اندام نیمه برهنه برای اولین ماشین ِمدل بالا دست بلند می کند و آقای راننده هم با خوش غیرتی تمام زن را مقابل چشمان ِشاهِتش بلند می کند و با خودش می برد تا نیمه شبی دیگر و کاباره ای دیگر...).
بهتر است برای گم نشدن مبحث برگردیم به ابتدای پاراگراف ِقبلی:
ترانه ها و متن اشعار آهنگ های محسن چاووشی در زمانی متولد و سروده شده اند که زبان ِحال جوانان این دوره است...در وقتی که مشهووت،خیانت(با تعریفی که عرض شد) کرده و با رفیق ثانوی همه چیز را قال گذاشته اند و زیر قول زده اند و رفته اند...محسن چاووشی این فضای خیانت و بی وفایی و ...هزار اسم سخیف ِدیگر را اینگونه در ترانه ای ترسیم می کند:
می کشمت،اگه یه روز با غریبه ببینمت
گل منی ، نمی ذارم دست ِدیگه بچیندت
گولم زدی،اما بدون،یه روز سراغ ِتو می یام
با خنجری تشنه واسه سینه ی داغ تو می آم
می میرم و می سوزم از، این حیله و نیرنگ ِتو
مگه چه کردم با دلت ،عمری بودم تو چنگ ِتو
قانون تو، تو عاشقی هوسه
می کشمت،دستم بهت برسه
#
دو ته سیگار، مونده رو میز
یه ماتیکی،یکی تمیز
گفتی به من تنها بودی
کی بوده پس اینجا عزیز!
وای که دلم داره دیگه دق می کنه،پر می زنه
شب ِخوشی ت تموم می شه،صبح منم سر می زنه
نفس نفس می زنم و از دور تماشات می کنم
رفتی با اون مرد غریب،ندیدی نگات می کنم
قانون تو، تو عاشقی هوسه
می کشمت،دستم بهت برسه
مطمئنا محسن چاووشی اولین خواننده ای نیست که به ترسیم این تصاویر پرداخته است ، و حتما آخرین شان هم نخواهد بود...این مسیری است که باتوجه به زوال عاطفه در جامعه ی ایرانی کم رهرو نخواهد ماند،متاسفانه البته!...
پیش قراول این حرکت شادمهرعقیلی بود که پس از آنکه آنقدر او را برای کسب مجوز توی راهروهای وزارت ارشاد تاب دادند( محسن چاووشی صبر ایوب دارد که هنوز پس از پنج شش آلبوم که تمامی اشان مهر قرمزغیر مجاز خورده به پیشانی شان،دیوانه و مهاجر نشده) بالاخره سرگیجه گرفت و دامن نامادری سرزمین پدری را رها کرد و عزم دیار غربت نمود...و اولین آهنگی را هم که از آنسوی دیوارها انداخت توی خاک خودی،اولین ترانه ی ضد عشق لقب گرفته است:
رفتی و نوشتی که از دوری من ملالی نیست/رفتی با یکی دیگه دوست شدی هیچ خیالی نیست
در ادبیات کهن ایران زمین هم صنعتی داریم به نام "واسوخت" که بنیانگذارش را وحشی بافقی می دانند...در این شیوه ی شعری،عاشق از دست معشوق گلایه و شکایت می کند ،که نمونه ی بارزش شعر زیبای "ای گل تازه"ی بافقی است... ولی دیگر هیچگاه مثل امروز، معشوق...ببخشید :مشهووت را به لجن و گه نمی کشانندیدندی!!!
محسن چاووشی در معروف ترین ترانه اش ، که جزو اولین آهنگ های او محسوب می شود، در حق مشهووت ، اینگونه دعا و نیایش می کند:
الهی سقف آسمون خراب بشه روی سرت
بیای ببینی که همه حلقه زدن دور و برت
الهی که روز وصال، طوفان شه از سمت شمال
هیچی از اون روز نمونه،به جز گلای پرپرت
قسم می خوردی با منی،قسم می خوردی به خدا
خدا الهی بزنه تو کمرت ،تو کمرش
من اهل نفرین نبودم ،چه برسه که تو باشی
بیاد الهی خبرت،بیاد الهی خبرش
عمرت الهی کم نشه،اما پر ازغصه باشه
زجرایی که به من دادی ،بکشی تا آخرش
الهی که یه روز خوش،از تو گلوت پائین نره
رسوای عالمت کنن،اون چشای در به درت
می خوام بدونم قدر من
عاشقته،دوست داره؟
اینکه روا کردی منو
می ارزه به دردسرش
هر چی بدی کردی به من
الهی اون با تو کنه
ببینی دیگری به جات
رفته شده همسفرش
اقبالی که از طرف شنوندگان موسیقی پاپ، به آثار محسن چاووشی شده ،بسیار بیشتر از مجموع استقبالی است که از تمامی آثار دیگر خواننده های جوان شده است...تعداد وبلاگ هایی که به هواداری از محسن چاووشی روز به روز دارند زیاد می شوند گویای این مطلب است...و همین نیز آدم را می ترساند...احتمالا کسی که اندکی به ثبات و تلاش برای ماندگاری همین ته مانده ی اخلاق- حالا ازنوع عاشقانه اش- در جامعه معتقد باشد و خود را متعهد بداند ،طبیعتا باید از این استقبال به اضطراب بیفتد...چرا که آینه ی تمام نمای آنچه که در حیطه ی روابط عاطفی در جامعه رخ می دهد را می توان در قامت این ترانه های تلخ دید...
ترانه هایی که صدای بم و خسته و گرفته ی چاووشی که انگار از یک شکنجه گاه بیرون زده باشد،تاثیرش را بیشتر می کند...هیچ انسان ِغمگینی نیست که موسیقی غمگین تر از خودش گوش ندهد( خود ِمن!...گاهی آنقدرغمگین و دچار همان رنج مقدسی که بودا می گوید،می شوم که داریوش اقبالی که سیاه خوان ترین خواننده ایرانی است هم نمی تواند بارِغصه ی مرا روی دوشش بکشد و آوازش بدهد)... وهیچ آدم شادی نیست که موسیقی ای شادتر ازخودش گوش ندهد...و هیچ جامعه ی گریزان ازعاطفه ای نیست که از پنجره ی خانه هایش و شیشه های پایین کشیده شده ی اتومبیل هایش ،آوای ضدیت با عاطفه نریزد توی کوچه و خیابان...یعنی دقیقا همین اتفاقی که دارد از لحن ِاتاق ِتنهایی و سیستم پخش پیشرفته ی ماشین های اسپرت شده ی جوانان شنیده می شود.
چاووشی در اواخر دوره ی اول ش در ترانه ایی اینچنین می خواند... انگار که دارد لحظه ی طلایی و موعود زندگی اش فرا می رسد:

تو شعرای سپید من
جایی نمونده واسه تو
سیاهی و دربدری
از روزگار من برو
برو دیگه دوست ندارم
یه لحظه پیشم بمونی
دیگه نمی خوام تو گوشم
شعرای غمگین بخونی
اگه نمیری هم بدون
که دشمن جون منی
دلم می خواد هر جوری هست
کنار من جون بکنی
دنیای من روشنه و
تو دشمن روشنیا
خورشید من داره می آد
بی سر و پای رو سیا
می خوام روزای خوب من
شکنجه ی جونت بشه
سپیدیای من تو رو
تا مرز مردن بکشه
سیاهی و دربدری
غصه ی نا تموم من
چقد باید گریه کنم
از من و گریه دل بکن
دختر ماه و مهر من
اومده و پشت دره
اونم دلش می خواد غمو
از روزگارم ببره
برو دیگه دوست ندارم
یه لحظه پیشم بمونی
دیگه نمی خوام تو گوشم
شعرای غمگین بخونی
اگه نمی ری هم بدون
که دشمن جون منی
دلم می خواد هر جوری هست
کنار من جون بکنی
... در ترانه ی بالا دقت کردید؟...انگار که دیگر تشت رسوایی مشهووت و مهووس از پشت بام افتاده باشد روی زمین و باید گورش را گم کند و برود...چرا که حالا دختری از جنس ماه ...ماهپاره و مهرپرور آمده و در انتظار است تا عاشق صحن دلش را از صحبت اضداد تهی کند و با آغوش باز به استقبال پله هایی برود که او را به ملاقات معنویت می رسانند...

و اینگونه است که با انتشار آلبوم متاسفم ،دوره ی دوم خوانندگی چاووشی آغاز می شود.
محسن چاووشی؛دوره ی دوم...بعد از آلبوم "متاسفم"
محسن چاووشی ترانه سراهای خاص خودش را دارد...که به همراه هم تصمیم می گیرند در یک حرکت انقلابی جهت نگاه خود را تغییر دهند و آنگونه که پیش از این می سرودند و آهنگ می ساختند و می خواندند،نباشند...البته پیش ازاین نوشتم که دنیای دوره ی اول خوانندگی چاووشی ،دقیقا متاثرازحال و هوایی بود که در میان جوانان ایرانی جریان داشت و دارد...ولی آیا تغییر مسیر چاووشی که این مرتبه به نفع عشق است ،نه ضدیت با آن، بازهم متاثر از دنیای جوانان سرزمین مان است؟...آیا جوانان ما تغییرکرده اند و حالا پس از طی دوره ای گذرا همانند نیاکان مان عشق را به شهوت ترجیح می دهند و اجل می دانند؟...گمان نمی کنم!...صفحه ی حوادث روزنامه ها حرف هایی می زنند که چاره ای جز این نمی ماند که به هیچ وجه انتظارشنیدن بوی بهبود از اوضاع جهان را نداشته باشیم... ربودن دختران دبیرستانی و یافته شدن روح متلاشی شده اشان پس از چندین شبانه روز،تجارت سود آور شیشه و اکس و کراک و هروئین(که ازسیگارهم ارزان تر شده)،دختران و پسران فراری،آمار رو به افزایش ِآن بیماری اجتماعی...و فروش چهارمیلیاردی یک فیلم ممنوعه...که هیچکدام اثری از ردپای ِاخلاق و عشق را توی خیابان های این دیار نگذاشته باقی بماند.
...و محسن چاووشی در این اوضاع ،همانند پیام آوری می آید و به تمام بتکده هایی که پیش از این به تاثیر از اجتماع پیرامونی بنا نهاده بود،سنگ می زند و رجم می کند و در اولین آهنگ آلبوم "متاسفم" ،اینگونه از دختر مهر و ماه پوزش می طلبد و توبه می کند و قدم هایش را بو می کشد و می گذارد روی چشمانش:
ببخش عروس قصه
دلم جوونی کرده
با تو اگه یه لحظه
نامهربونی کرده
چه سرنوشت خوبی
وقتی خود ِخدا هم
برای خوشبختی مون
پا درمیونی کرده...
عروس خوب قصه
عروس آرزوهام
وقتی که خیلی تنهام
قهر نکن با چشمام
قهر نکن عشق من
قهر تو آتیشمه
من نمی خوام بسوزم
وقتی دلت پیشمه
برای داشتن تو
چه راه دوری رفتم
دلم می خواد بدونی
راهو چه جوری رفتم
...و اگر هم معشوق(...منظور دقیقا همان "معشوق" است؛مشهووت دیگر باید گورش را از دنیا کم کند...ولی خوب می دانیم که متاسفانه بسیار گستاخ تر از این تیپا هایی است که به ناکجا آبادش می زنند)...بله!...و اگرهم معشوق ازعاشقش خرده ای ببیند و دل نازکتراز بلورش بشکند و عزم سفر کند،عاشق اینگونه با او مکالمه می کند و ناز ِنازنین ش را می کشد:

تنهاترین من ، تنها نذار منو
تنها سفر نکن
این دلشکسته ی از یاد رفته رو
دیوونه تر نکن...
چشمای خیس من
این چشمه های غم
دیوونه ی توان
ای رود مهربون
از روز وصلمون
چیزی بگو به من
حرفی بزن گلم
من کم تحملم...
با گریه های تو
روزای شادمو
از یاد می برم
اما چه فایده
می ترسم عاقبت
از یاد تو برم
کم گریه کن گلم
من کم تحملم
با چشمهای خیس
این چشمه های غم
با گریه ی زیاد
با خنده های کم
انگار تا ابد
با این بهونه ها
جای من و توان
دیوونه خونه ها
حرفی بزن گلم
من کم تحملم
با من بمون گلم
من کم تحملم
...و اگر معشوق به طور کاملا جدی برای تصفیه ی روحش نیاز به هجرت و سفر داشته باشد و بخواهد عاشق را تنها بگذارد،عاشق به جای آنکه همانند دوره ی اول فریاد بزند"می کشمت" و با خنجر به سراغ سینه ی داغ حمله ببرد، وداع گونه برای او می خواند و عاقبت تلخ ِخودش را برای معشوق شرح می دهد:

به تو گفتم ،قبل ِرفتنت
اگه نباشی یک روز
می میرم از پا می افتم
به تو گفتم خودمو می کشم و
پر می زنم تو آسمونا
بگو گفتم یا نگفتم...
به تو گفتم زنده ام
با نفس خیال چشمات
چشاتم تنهام گذاشتن
حالا من موندم و اشک و بغض و آه و (...نسخه دوم: حالا من موندم و تیغ و رگ دست و )
عکس پاره ی تو و من
بگو گفتم یا نگفتم...
مگه بهت نگفته بودم
بی تو روزگار من تیره و تاره
حالا یادگار من بعد سفر کردن تو طناب داره
دیگه جون نداره دستام (...نسخه دوم: تیغو می کشم رو رگهام/ می پاشه خونم رو عکسات/نتونست سدی بسازه/رنگ چشمات،سیل اشکات)
آخر قصه رسیده
عطر تو مثل نفس بود
واسه این نفس بریده
محسن چاووشی دیگر در دوره ی دوم "بزرگ"! شده؛اگر پیش از این تنها به فکر لجن مال کردن و کشتن ِمشهووت بوده ،حالا به عرصه ی حیات اجتماعی و سیاسی هم رسیده است...در مورد فلسطین ِمظلوم به زیبایی تمام ترانه می خواند و در یک شاهکار کوچک ،از زبان کودکی که به تنهایی باید سوگوارمرگ مادرش باشد،اینچنین مرثیه می خواند:( ...یک سوژه برای فکر کردن به شما می دهم؛...آیا احتمال دارد که مادر این کودک که شرح حالش را در ترانه زیرخواهید خواند،دچار مشکلات اخلاقی شده بود که سر خاکش هیچکس گریه نمی کرد و از مرگش هم خوشحال بودند!؟...نمی دانم!...به هر حال من به این ترانه اینگونه نگاه می کنم و انگار که فضای سفید بین خطور را که ترانه سرا قصد پنهان کردنش را داشته،می بینم و می خوانم...)

سر خاک مادر من
هیچ کسی گریه نکردش
بابامم هیچی نمی گفت
با همون نگاه سردش
مادرم باید بدونی
بابایی !بهونه کرده
جای تو، تو خونه ی ما
یکی رو نشونه کرده
جای تو شبا می افته
واسه من قصه می خونه
می دونه دوسش ندارم
ولی باز پیشم می مونه
ولی من هنوز نذاشتم
روی تخت تو بخوابه
چرا اون تو خونه ی ماست
یه سوال بی جوابه
گلای یاس تو باغچه
غروبا بو نمی گیرن
همشون یه عهدی بستن
سر خاک تو بمیرن
قاب عکس ِسرد و خالی
آخرین خنده ی مادر
گل ِسر، به یادگاری
ولی با گلای پر پر
...آیا آنهایی را که به مواد افیونی دچارند را دیده اید؟...در وقت خماری به هر دری می زنند تا درد بی درمان را به طریقی مداوا کنند...دنیای چاووشی آن عادت پیشین را رها کرده ،ولی گاهی انگار که همانند غولی خفته به جداره های شیشه ی در بسته تنه بکوبد،خودی نشان می دهد...ولی باز چاووشی آن را با زبان شریفی که در دوره ی دوم اتخاذ کرده،اینگونه روایت می کند و می بینیم که هنوز اعتماد دارد و فقط کمی دلواپس شده... و باید با دلهره و ترس بگویم که این آهنگ از محبوبترین ترانه های آلبوم متاسفم می باشد و از طرف جوانان عزیز! استقبال شدیدی را دیده است:
دلواپس و بی تابم
باز امشبم بی خوابم
ازت خبر ندارم و
تا خود صبح بیدارم
حس خوبی ندارم
چشام همش به ساعته
می پرسم این چه حسیه؟
یکی میگه خیانته!
گوشی و وردار تا صدات
یه ذره آرومم کنه
این نفسای آخره
دلم داره جون می کنه
همش دارم فکر می کنم
دست یکی تو دستته
دارم می میرم ای خدا
فکر می کنم حقیقته
...قبل از رسیدن به انتهای این مطلب بهتر است با هم ترانه ی پایانی را که شاهکار آلبوم متاسفم است را بخوانیم...ترانه ای که فیلم سنتوری داریوش مهرجویی بر شانه ی آن سوار شده و البته شأنی از فیلم کم نمی شود و پابه پای هم می روند...مطمئن باشید که اکران فیلم سنتوری هواداران چاووشی و بالطبع نگاه جدیدش را بی شمار خواهد کرد. فیلمی که شخصا ساعت به ساعت در انتظار فرا رسیدن روزنمایش عمومی آن هستم و با آنکه فیلم را پیش از این در بیست و پنجمین جشنواره ی فیلم فجر دیده ام،اما باز می خواهم با چشمانی گریان توی صندلی گرم و تاریک سینما فرو بروم و همراه غم بزرگ "علی سنتوری" بغض کنم و ترانه ی فیلم را با او بخوانم ... و وقتی که فیلم تمام شد ...و شاید اصلا در میانه ی آن...در تاریک روشنای سالن سینما پا شدم و آمدم وسط راهروی بین صندلی ها و به قول پرویز دوایی : رو به پرده ی سینما سجده کردم...
رفیق من سنگ صبورغم هام
به دیدنم بیا که خیلی تنهام
هیشکی نمی فهمه چه حالی دارم
چه دنیای رو به زوالی دارم
مجنونم و دلزده از لیلی ها
خیلی دلم گرفته از خیلی ها
نمونده از جوونی یام نشونی
پیر شدم پیر تو ای جوونی
تنها یکی سنگ صبور
خونه ی سرد و سوت و کور
توی شبات ستاره نسیت
موندی و راه چاره نیست
اگر که هیچ کس نیومد
سری به تنهاییت نزد
اما تو کوه درد باش
طاقت بیار و مرد باش
اگر بیای همونجوری که بودی
کم میارن حسودا از حسودی
صدای سازم همه جا پر شده
هر کی شنیده از خودش بیخوده
اما خودم پر شدم از گلایه
هیچی ازم نمونده جز یه سایه
سایه ای که خالی از عشق و امید
همیشه محتاجه به نور خورشید

# این هم تصویر متن دو مصاحبه(1 و 2) ازمحسن چاووشی...در حافظه ذخیره کنید و با زوم کردن عکس به راحتی آنرا بخوانید...جریان دلخوری اش از مهرجویی و سختی کارش و مجوز نداشتن هایش و...و با سپاس از وبلاگ ها و سایت هایی که در انتخاب تصاویر، دستِ مشکل پسند مرا،آزادی انتخاب دادند/.
** توضیح دبیر وبلاگ خانم علیدوستی: در یکی از یادداشت های بعدی هم مطلبی را که همزمان با حذف صدای چاووشی از سنتوری(خرداد ماه)نوشته بودم را منتشر می کنم.
*
نظرات کامل تان را با شفافیت بنویسید
ممنونم
... بعضی چیزها و بعضی افراد را بی بهانه دوست می داریم...مثلا من نمی دانم که چرا فیلم هامون را اینچنین مشتاقانه دوست دارم و یا ... را و یا بسیار پدیده های دیگر را.