به مناسبت نهمین سال بی تو
خسرو شکیبایی
روایت غمی از فقر کلمه ای
نه!... انگار دست خود من نیست.
هر چه دارم از ابتدای همین ماه تلخ، هی دست دست می کنم که شاید از محصول ِعرق ریزان ِروحم، چند جمله ای حتی، بجوشد و از راه گلوی قلم،بچکد روی کاغذ سفید، اما انگار نه انگار. می دانم که اگر به قول اهالی شعر، بخواهم "بکوشم" و بنویسم،می شود و خیلی هم خوب می شود؛اما چه کنم که در مرام ِاین سالنامه نویسی، فقط عهد بسته ام که دلم را باید ببرم حوالی "جوشیدن" کلمات. که اگر جوشیدنی نبود، هیچ کوششی برای نوشتن نکنم.
در هشت سال گذشته و در تمام این سال ها، از عمق دلم کلمه جوشیده و نوشته ام؛ به خصوص همان سال اول، همان تیرماه تلخ، همان بیست و هشتم سیاه، که تا اربعین، تا چهلم، هر روز برایت نوشتم... هر روز گریه کردم.
اما من را چه شده است امسال!؟...
چه شده که دستم برای چیدن واژه از سرشاخه های درخت نور، این همه کوتاه است!؟
کجای راهپیمایی این سالک در این سال اخیر، لطمه خورد که اینچنین با واژه های غم، با واژه های اندوه، با واژه های سرایش تو بیگانه شدم!؟ آنهم منی که از فرط یگانه گی ام با تو...منی که از شدت شباهت روحم با تو...صدایم با تو...احوال عاشقانه هایم با تو... هنوز که هنوز است، بعد از نه سال، هر کس در آشنایان بخواهد سراغ تو را بگیرد، نشانی مرا می پرسد.
نمی دانند این کلمات خسیس!، این کلمات سربسته، - کلماتی که این روزها باید از عمق جانم می جوشیدند-، چقدر امروز من را خجالت دادند و شرمنده کردند!؟ خجلت زده از عزیزان خانواده و فامیل و دوستان قدیم، که خیلی مرتب و احساسی نشستند پشت زنگ ها و پیامک ها و با کلماتی گلچین، سالگرد روز رفتن تو را تسلیتم گفتند...اما غافل از این بودند که من این سوی سیم دارم از بغض و قبض روح منجمد امسالم، عق می زنم، می ترسم.
من امسال، دست شعرم بسته است آقا.
البته خودم می دانم چه مرگم هست!. خودم می دانم چرا کاروان شعر و احساس و عاطفه،کنار دلم اتراق نزده است امسال. اما به خدا رویم نمی شود به شما بگویم. خجالت می کشم. من از حراج کلماتی ساده، که آنهم ساده ریختم روی داریه، خجالت می کشم.
رسم رفاقت بر این بود که سرگردانی در دایره ی شما را فقط. اما من امسال کلمات شعرگونه ندارم برای شما، کلمات ساده که همه جا هست.
من امسال، دست شعرم بسته است آقا. پسرتان، پسر شاعرتان، دیوان کلماتش را گم گرده است. راه نور مسدود است و دارم در تاریکی مطلق، همچون خوابزده ها، فقط خواب ِپوچِ رنگ و شعبده و دیوار می بینم.
آن بالاها که هستید، برای پسر شاعری که روزگاری نه چندان دور، سپید بود و اهل اعجاز بود و از دیوارها رد می شد، دعا کنید.
+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۶ ساعت 9:47 توسط ... برای ترانه عليدوستی
|
... بعضی چیزها و بعضی افراد را بی بهانه دوست می داریم...مثلا من نمی دانم که چرا فیلم هامون را اینچنین مشتاقانه دوست دارم و یا ... را و یا بسیار پدیده های دیگر را.